آرزویم شده لیلاودلم لک زده همدردش را
ندهم تاری زمویش به جهان، لحظه ای لبخندش را
گربیایی همه ی جان وجهانم به تو تقدیم کنم
درمیان همه عالم نتوان یافت همانندش را.
ازهمان روز که دل زمزمه ی رفتن لیلا بشنید
شدم آن عاشق دیوانه که گم کرده خداوندش را
دست تقدیر پس از معجزه ی آمدنش لیلی من را بگرفت
شده ام مادر آن طفل که ازدست دهد نوگل فرزندش را
آن غریبه که رسید از ره و لیلای مرا باز بچید
دست اورا بگرفت گرم ، به من ، سردی اسفندش را
چند سال است که او پادشه قلب و نفسهای من است
بخدا باز محال است که دل ترک کند لیلی دلبندش را
درباره این سایت